سانتیاگو کالاتراوا معمار ــ مهندس ــ هنرمند

سانتیاگو کالاتراوا معمار ــ مهندس ــ هنرمند

راز بشردوستی

سانتیاگو کالاتراوا به یاد می آورد: «همیشه می‌خواستم به مدرسه‌­ی هنر بروم، روزی برای خرید، در والنسیا به یک نوشت­ افزارفروشی رفتم. آنجا کتابی کوچک با رنگ­‌های زیبا دیدم که بیضی­‌هایی به رنگ زرد و نارنجی روی زمینه‌­ای آبی داشت. به سرعت آن را خریدم. کتاب در مورد لوکوربوزیه بود؛ کسی که کارهایش برای من به یک کشف تازه تبدیل شد. تصاویری از راه­پله‌­های بتونی در منازل مسکونی در آن دیدم و با خود گفتم:چه حس غیرعادی از فرم! موضوع کتاب نشان دادن جنبه‌­های هنری کارهای معمار بود و نتیجه‌­ی خرید آن این بود که به مدرسه معماری فرستاده شدم» [1].
سانتیاگو کالاتراوا در سال 1951 در اسپانیا، نزدیک والنسیا به دنیا آمد. مدرسه‌­ی ابتدایی و راهنمایی را در والنسیا گذراند. اوایل سال 1959 در مدرسه­‌ی هنر و صنعت در والنسیا ثبت نام کرد، جایی که به طور رسمی نقاشی و ترسیم کردن را آموخت. وقتی که 13ساله بود خانواده‌­ی وی از امتیاز جدید باز شدن مرز فرانسه و اسپانیا استفاده کردند و او را به عنوان دانش‌­آموز بورسیه به فرانسه فرستادند. کالاتراوا بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان در والنسیا، برای تحصیل در مدرسه­‌ی هنرهای زیبا به پاریس رفت، اما در بحبوحه­‌ی جنبش دانشجویی در سال 1968 به والنسیا بازگشت و در حالی که فریفته‌­ی کتاب کوچک رنگی شده بود، در مدرسه‌­ی عالی صنعت و معماری نام­نویسی کرد، جایی که مدرک خود را در رشته‌­ی معماری و فوق لیسانسش را در شاخه­‌ی شهرسازی اخذ کرد.
زمانی که دیگران به تحصیلات خود خاتمه می‌­دهند کالاتراوا تصمیم گرفت ادامه‌­ی تحصیل دهد. او مجذوب دقت هندسی و ریاضی برخی از بناهای تاریخی که تا آن زمان مشاهده کرده بود شد و احساس می­‌کرد مهارتی که در والنسیا کسب کرده بود هیچ گونه راه دقیق و روشنی برای او ایجاد نکرده است.او تصمیم گرفت در رشته‌­ی عمران ادامه تحصیل دهد. در سال 1975 در موسسه‌­ی فدرال تکنولوژی در زوریخ نام­نویسی کرد و دکترای خود را در سال 1979 دریافت کرد. تصمیم به ادامه‌­ی تحصیل در زندگی او از خیلی جهات تأثیر مثبت داشت. در همین زمان‌ها بود که با روبرتینا ماراگونی که در زوریخ دانشجوی حقوق بود آشنا شد و با او ازدواج کرد. پیشه‌­ی سخنوری و کلیه­‌ی فعالیت‌­های کنونی کالاتراوا نیز از زوریخ سرچشمه می­‌گیرد. او می‌­گوید: «اراده‌­ی شروع کردن از زیر صفر برایم خیلی قوی بود، من مصمم بودم تمام کارهایی را که در مدرسه‌­ی معماری انجام داده بودم، کنار بگذارم و یاد بگیرم مثل یک مهندس ترسیم کنم و مانند یک مهندس فکر کنم. من مجذوب مفهوم جاذبه و احساس ثبات و سنگینی کردن شده بودم و لازمه­‌ی آن، کار کردن با فرم‌­های ساده بود. می­‌توانم بگویم سلیقه و کشش من به سمت سادگی در مهندسی از قسمتی از مشاهداتم از کارهای معمار سویسی، روبرت میلارت، نشأت می‌­گیرد. او نشان داد با فرم‌­های ساده، می­‌توان یک حجم قوی خلق کرد و رضایت قلبی و پاسخ عاطفی متقابل به وجود آورد. با ترکیب صحیح نیرو و جرم می­‌توان احساس خلق کرد.»
معمار، مهندس، هنرمند
هنردوستی کالاتراوا و حس زیبادوستی که او را به سمت کتاب کوچک لوکوربوزیه می‌­کشاند، عامل موثر دیگری در کارهایش است، عاملی که او را از دنیای معماری زمان خود جدا می­‌کند. کالاتراوا با اشاره به نمایشگاه هنر و معماری کارهای خودش که در سال 2005 در موزه‌­ی متروپولیتن نیویورک برگزار شد گفت: «فکر می­‌کنم سرپرست موزه، گری تینتِرو، شیوه‌­ی کار مرا بهتر درک کرده است.

به این دلیل که او این مراسم را «تندیس­‌گرایی در معماری» نام­گذاری کرد، درست­­­تر و دقیق‌­تر از معکوسش! منتقدین معماری نتوانستند بر سردرگمی خود نسبت به آثار من چیره شوند». به راستی هم نیکلای اوروسُف ضمن اشاره به اینکه موزه‌­ی متروپولیتن آخرین بار در سال 1973 کارهای معمار زنده­‌ای را نمایش داده بود، هنگام بررسی این نمایشگاه در روزنامه‌­ی نیویورک تایمز نوشت: «هیچ کس نمی­‌تواند بحثی بکند که تندیس­‌های آقای کالاتراوا بنا به شایستگی خودشان به موزه‌­ی متروپولیتن راه یافتند. از جنبه‌­ی هنری، آثار او برگرفته از کارهای پیشکسوتان و استادان ازدنیارفته، مانند برانکوزی، هستند.» مقاله با نتیجه­‌گیری خصمان‌ه­ای پایان می‌­گیرد: «می­‌توان آرزو کرد که ای کاش آقای کالاتراوا مجسمه­‌سازی خود را در کارگاهش باقی می­‌گذاشت» [2]. این نوشته بیش از هرچیز نشان­‌دهنده‌­ی عدم درک صحیح از تندیس‌­های کالاتراواست.
کالاتراوا می‌­گوید: «در تندیس‌­سازی من از کره و مکعب و فرم­‌های ساده که بیشتر مربوط به دانش مهندسیم می­شوند استفاده کرده­‌ام. این هنر مجسمه‌­سازی بود که باعث شکل­گیری ساختمان ترنینگ تورسو شد (مالمو، سوئد، 1999-2004). باید اعتراف کنم آزادی که در کارهای فرانک گه­‌ری یا فرانک استلا به عنوان یک پیکره‌­ساز وجود دارد بسیار قابل تحسین است. شادی و آزادی که در کارهای استلا وجود دارد در تندیس‌­های من وجود ندارد ، بلکه آن­ها همیشه بر پایه‌­ی علوم ریاضی و منطقی هستند» [3]. کالاتراوا کاملا روراست می­‌گوید همیشه از منتقدین گالری‌­ها بیزار بوده و تقریباً هیچ گاه تندیس‌­های خود را به آن­ها نشان نمی­‌داده است. همچنین می­‌گوید: «عکس­‌العملی که من از هنرمندان دریافت می­‌کنم بسیار مثبت است. هنر خیلی آزادتر از معماری است، زیرا همان طور که پیکاسو می­گوید؛ بعضی از هنرمندان با مرمر کار می­‌کنند و بعضی با چیزهای به‌­دردنخور.» این جملات معلوم می­‌کند که کالاتراوا نسبت به وظیفه­‌ی حساس و مهمی که بر عهده دارد خام و بی­تجربه نیست. در سال 1997 می­‌نویسد: «معماری و پیکرتراشی مانند دو رودخانه هستند که از هر دو یک آب می گذرد. مجسمه­‌سازی، قالب­‌پذیری آزاد است، در حالی که معماری نوعی قالب­‌پذیری است که باید تسلیم عملکرد شود. در معماری واجب است که اثرْ حالت و عملکرد را به خوبی القا کند، در حالی که مجسمه­‌سازی خاصیت کاربردی و عملکردی را نا­دیده می­‌گیرد و با سؤالات پیش­‌پاافتاده سرکوب نمی‌­شود. معماری به دلیل ارتباط داشتن با انسان و محیط و نفوذپذیری و درونی بودن بر مجسمه‌­سازی تسلط پیدا می‌­کند» [4].
کالاتراوا تا آنجا پیش می‌­رود که پیشنهاد می‌­کند معمار از هنر به عنوان منبع ایده استفاده کند. او می‌­گوید: «چرا من اندام انسان را ترسیم می­کنم؟ هنرمند یا معمار در طول زمان می­‌تواند پیام خویش را با نیروی شکل و سایه بازگو کند. رودن نوشته است: «هماهنگی در یک موجود زنده نتیجه متوازن‌­سازی تقابلی توده­‌های در حال حرکت است. مجسمه­‌ی «کلیسای جامع» برپایه­‌ی نمونه‌­ی حرکت اندام موجود زنده ساخته شده است»[5]. بگذارید برای شما مثالی از اهمیت هنر برای معماری قرن بیستم بزنم. وقتی لوکوربوزیه در سال 1923 نوشت: «معماری بازی توده­‌هایی است که ماهرانه، درست و باشکوه در کنار هم و در نور قرار گرفته‌­اند» [6]، چند نفر می‌­دانستند که نظر او از تفکر مجسمه­‌ساز اوگوست رودن نشأت می‌­گیرد؟ رودن در کتاب «کلیساهای جامع فرانسه» نوشته است: «یک مجسمه‌­ساز تنها زمانی به تاثیر و جلوه‌­ی عالی دست می­‌یابد که تمام توجه خود را به بازی هماهنگ نور و سایه معطوف کند؛ درست مانند کاری که یک معمار می‌­کند» [7].این یکی از معروف­ترین جملات معماری برگرفته از سخن یک مجسمه‌­ساز است که اهمیت هنر را می‌­رساند.»

سانتیاگو کالاتراوا صرف نظر از علاقه­‌ی شدیدش به هنر، علاقه‌­ی شدیدی به حرکت در معماری دارد. حرکتی نهفته اما واقعی، به عبارت دیگر حرکت فیزیکی. از درهای تاشوی جدید انبار اِرنشتینگ در آلمان (1983-1985) تا پروژه­‌ی جدیدتر سایبان خورشیدی 115تنی بورک (موزه‌­ی هنر میلواکی، ویسکانسین، 1994-2001) کالاتراوا بارها و بارها به مجسمه‌­سازی و ذهنیت‌­های غیرمعمول حرکت فیزیکی و مکرر در کارهای خود پرداخت. او خود در این باره توضیح می‌­دهد: «در قرن بیستم یک جزء سینمایی در هنر وجود دارد. هنرمندانی مانند الکساندر کالدر، نائوم گابو و موهلی ناگی مجسمه­‌هایی ساخته‌­اند که حرکت می‌­کنند. من کار آن­ها را دوست دارم و به من احساس بسیار خوبی می‌­دهند. رساله‌­ی دکترای من (قابلیت خمیدگی قاب‌­های فضایی) در همین رابطه بود. یک شکل هندسی می­‌تواند از سه ضلع به دو ضلع و سرانجام از دو ضلع به یک ضلع تبدیل شود. یک چندوجهی را فرو بپاشید، آن را روی سطح دو وجهی پخش کنید و با یک تبدیل دیگر آن را به یک خط و یک بُعد کاهش دهید. می­‌توانید این موضوع را مشکل ریاضیات یا توپوگرافی بنامید. همه‌­ی رازورمز موجود در اجسام محض افلاطونی، در چندوجهی خلاصه می­‌شود. بعد از فکر کردن درباره‌­ی این مسائل با چشم دیگری به مجسمه‌­های قدیمی نگاه کردم، کارهایی مانند «پرتابگر دیسک» اثر میرون، تنشی بر پایه‌­ی حرکت لحظه­‌ای خلق می‌­کنند، و این گونه بود که من علاقه‌­مند به زمان شدم؛ زمان به عنوان یک متغیر. انیشتین گفته است: «خداوند با جهانیان تخته نرد بازی نمی‌­کند». بنابراین برای من روشن شد که همه چیز به ریاضیات و بُعدِ منحصربه‌­فرد زمان مربوط می­شود. سپس به استاتیک (شاخه‌­ای از فیزیک مربوط به سیستم‌­های فیزیکی متعادل و ایستا) و بعد فهمیدم که هیچ چیز ایستا نیست. در همه چیز پتانسیل حرکت و جنبش وجود دارد. قانون دوم نیوتن می­گوید شتاب یک جسم به عواملی بستگی دارد، نیروی وزن بر روی اشیا و جرم آن­ها اثر می‌­گذارد. نیرو و زمان با هم مرتبط هستند و بنابراین در نیرو زمان مطرح می­‌شود. فهمیدم که معماری پراز چیزهای در حال حرکت است. از درها گرفته تا مبلمان معماری، همگی به خودی خود حرکت دارند. همه چیز تغییر می­‌کند، همه چیز می­‌میرد و یک مفهوم وجودی در چرخه‌­ی حرکت­‌ها وجود دارد. من می­خواستم دری برای خودم بسازم که هم یک مفهوم شاعرانه و خیالی داشته باشد و هم خود را به یک تندیس در فضا تبدیل سازد. به این گونه بود که پروژه‌­ی ارنشتینگ شکل گرفت».

ماهیت معماری
این حقیقت که بعضی از افراد با شکل‌­های گوناگون و چندگانه‌­ای که توسط کالاتراوا انتخاب شده راحت نیستند، شاید بهترین دلیل بر این باشد که او در فکر خلق چیزی مهم است. امروز او یکی از پیچیده‌­ترین و حساس­‌ترین پروژه‌­های سیاسی در ایالات متحد، یعنی مرکز تجاری و کانون حمل و نقل جهانی را در مرکز ویرانی که نیویورکی‌­ها آن را «گراند زیرو» نام­گذاری کرده‌­اند در دست دارد. جوزف سیمور، مدیر اجرایی پیشین سازمان بنادر نیویورک و نیوجرسی که این مرکز را بنا کرده است می­‌گوید: «ما فکر می‌­کنیم او داوینچی عصر حاضر است. او نور وهوا و ظرافت‌­­های سازه­ای را با قدرت با هم ترکیب می‌کند.» چنین تحسینی حتی در دنیای بسته معماری هم نادر و کمیاب نیست! در سال 2005 کالاتراوا دومین اسپانیولی (بعد از ژوزف لوییز سِرت در سال 1981) بود که موفق به بردن مدال طلای معتبر پژوهشکده‌­ی معماری آمریکا (AIA) شد. هیئت AIA در مورد طرح اظهار داشت: «کارهای سانتیاگو کالاتراوا ذات و گوهر معماری را جست­وجو می­‌کند. معماری او دید را بسط می‌­دهد و انرژی روح انسان را تحت تأثیر قرار می‌­دهد و ما را در شگفتی اینکه فرم‌­های تندیس­وار و ساختارهای متحرک چه‌­ها می‌­توانند انجام دهند دلشاد می­کند. آثار سانتیاگو کالاتراوا دلیل اخذ مدال طلا را به خوبی آشکار می‌­سازند. خیال و تصور او روح انسان را در میان محیط اطراف، جایی که ما زندگی، تفریح یا کار می‌­کنیم ترفیع می‌­دهد.»
به نظر نمی رسد که کالاتراوا از ترکیب هنر معماری و مهندسی در فکر و تصور خود آشفته و مشوش شود و هم اکنون با ترکیب علایق خود به قلب یکی از مهمترین بحث‌­های تاریخ جدید ساختمان و معماری نزدیک شده است. همان طوری که گیدیون در کتاب مهم خود، «فضا، زمان و معماری» نوشته است: «ظهور روبه‌­رشد مهندسی ساختمان و اجزای صنعتی ساختمانی منجر به متلاشی شدن مبالغه­‌های هنری گذشته و تخریب جایگاه غالب معمار آن زمان شد و اساس پیشرفت­‌های امروز را فراهم کرد. مهندس قرن نوزدهم ناآگاهانه نقش محافظ عناصر جدیدی را تقبل کرده بود که آنها را به طور مداوم به معماری تقدیم می­‌کرد. او فرم­‌هایی را توسعه می‌­داد که هم گمنام و هم جهانی بودند». گیدیون مذاکرات در مورد نقش مهندسی را با ذکر تعدادی از تاریخ‌ها و اتفاقات مهم ادامه می‌­دهد. از جمله‌­ی آن­ها: «1877: در این سال، بحث به آکادمی راه یافت و جایزه­‌ای برای بهترین مقاله درباره‌­ی موضوع «اتحاد یا جدایی مهندس و معمار» در نظر گرفته شد. گابریل داویو، یکی از معماران تروکادرو، با این پاسخ جایزه را از آن خود کرد: «وفق دادن این دو تا روزی که مهندس، هنرمند و دانشمند در یک انسان جمع نشود هیچ گاه نمی­‌تواند واقعی، کامل و مفید باشد. برای مدتی طولانی ما بر این عقیده‌­ی احمقانه بودیم که هنر فعالیتی است که از تمام دانسته­‌های دیگر بشر مجزا، و منبع و منشأ آن در شخصیت خود هنرمند و تخیلات هوسبازانه‌­ی اوست» [8]. نه اصرار گیودین به «گمنامی» کار مهندس و نه اشاره‌­ی داویو به «تخیل هوسباز» هنرمند هیچ کدام مناسب کارهای انجام‌­شده توسط کالاتراوای خلاق و باابتکار نیستند. به راستی او برای هماهنگ کردن هنر معماری و مهندسی پدیدار شده است. در این زمان عبارت جوزف سیمور، «داوینچی عصر حاضر»، نیز به یاد­ ­می‌­آید.

کاتالوگ کارهای کالاتراوا در موزه‌­ی هنر مدرن نیویورک در سال 1993 بر رابطه­‌ی نزدیک کارهای او با دیگر مهندسان سنت­شکن تاکید دارد: «کالاتراوا قسمتی از میراث متمایز مهندسی قرن بیستم است. او مانند روبرت میلارت، پیر لوییجی نروی، ادواردو تروخا و فلیکس کاندلا از راهی که فقط مشکلات صنعتی و فنی را حل می­‌کند، فراتر می‌­رود. ساخت برای این مهندسان، ایجاد توازن بین معیار علمی بازده‌ی و ابداع اشکال و فرم‌­های جدید است. کالاتراوا از مهندسی با عنوان «هنری که امکان­پذیر است» یاد می­‌کند. او به دنبال الفبای جدیدی از فرم است که بر پایه‌­ی فوت و فن اصولی و فنی شکل گرفته باشد، ولی یکسره هم مقهور فن و تکنیک نیست» [9]. روبرت میلارت (1872-1940) فارغ‌­التحصیل ETH در زوریخ در سال 1894 به سمت خلق جدیدترین و تماشایی‌­ترین پل‌­ها رفت. استفاده‌­ی تازه و ابتکاری از بتن در انبار گیسهوبِل در زوریخ (1910) و به‌­کارگیری دال بتنی برای سقف قارچی‌­شکل به میلارت اجازه داد از فرم‌­های کمانی و شعاعی استفاده کند. همان طور که ماتیلدا مک­کویید می­‌نویسد: «میلارت یکی از اولین مهندسان این قرن بود که به طور کامل از ساختمان با مصالح بنایی جدا شده و یک راه حل مفید و فنی برای ساختمان‌­های بتن مسلح به کار برده است. با اینکه طرز فکر فنی در کارهای کالاتراوا مانند کارهای میلارت نه انگیزه­‌ی اصلی و نه دست کم گرفتن آن است، ولی قادر به نشان دادن حالت­‌های کلی ساختار هست. کارهای او را می­‌توان به­‌هم پیچیدن حالت­‌های شکل­‌پذیر و الهامات ساختاری دانست و نتیجه­‌ی گرفته‌­شده را می­‌توان به بهترین صورت با عنوان ترکیب زیباشناسی ساختمان و فیزیک ساختاری ذکر کرد» [10].
با اینکه بدیهی است کالاتراوا کارهای میلارت را می‌­پسندد، پل­‌های خود را با آنها متفاوت می‌­داند. شاید به دلیل محل قرارگیری آن­ها. «پل­های میلارت معمولاً در چشم­انداز زیبای کوه ساخته می‌­شوند. فعالیت او برای معرفی موفق یک المان مصنوعی در جایگاهی باشکوه بوده است. من امروز به این باور رسیده‌­ام که یکی از مهم­ترین وظایف، پرداختن مجدد به حومه­‌ی شهر­هاست. بیشتر کارهای عمومی در فضاهای طبیعی بسیار سودمند هستند؛ حتی در نزدیکی ریل­‌های راه­‌آهن یا دهانه‌­ی رودخانه­‌های آلوده، پل­‌ها می‌­توانند به طور قابل ملاحظه‌­ای تاثیر مثبت داشته باشند. عناصر معماری با خلق محیط های مناسب می‌­توانند اثری نمادین به جای بگذارند که تاثیرات آن از محل اولیه به دوردست‌­ها کشیده می­‌شود» [11].
کارهای کالاتراوا بدون شک تحت تاثیر کارهای فلیکس کاندلاست، معماری که در سال 1910 در مادرید به دنیا آمد و در سال 1939 به مکزیک مهاجرت کرد (جایی که تعداد قابل ملاحظه­‌ای ساختمان با پوسته‌­های نازک بتنی خلق کرد). اسپانیولی دیگر، مهندس مادریدی، ادواردو توروخا، مجذوب فرم­‌های ارگانیک و آثار گائودی بود. بسیاری از اشاره‌­ها و ارجاعات کالاتراوا، به هنرمندان و معماران اسپانیا، علی الخصوص کاتالونیا، برمی‌­گردد. کالاتراوا می­گوید: «چیزی که مرا مجذوب شخصیت گُیا می­کند شهامت وی برای انتقاد کردن از نظر و طرز فکر دیگران است، همان طوری که رامبراند قبل از او این کار را می‌­کرد. همچنین چیزی که من در کارهای میرو پسند می­کنم سکوت او در کنار طرد هر چیز متداول و تکراری است.» با اینکه گائودی برای او مثالی مانند میلارت آورده است، به نظر می‌­رسد کالاتراوا با خولیو گونسالس مجسمه­‌ساز احساس نزدیکی بیشتری می­‌کند: «پدر و پدربزرگ گونسالس کسانی بودند که برای پروژه‌­های گائودی از جمله پارک گوئل با آهن کار می‌­کردند. بعد از مدتی آن­ها به پاریس رفتند. کار با آهن خولیو با تمام فروتنی و شکسته‌­نفسی از آنجا سرچشمه می­‌گیرد. هم‌­اکنون ممکن است تصور کنید کاری که ما می­کنیم ادامه‌­ی کارهای گائودی و گونسالس است، کار صنعتگران به سمت هنری انتزاعی».
نوع هنری که کالاتراوا به آن اشاره می­‌کند در بیشتر پل­‌ها و ساختمان‌­های موفقش مشهود است. با این حال توصیف آن با کلمات مشکل است. پیر لویجی نروی ایتالیایی در سخنرانی­اش چنین توضیحی برای نقش مهندس قرن بیستم داد: «توضیح اینکه چرا ما خیلی سریع فرم­‌هایی را که از دنیای مادی می­‌آیند قبول می‌­کنیم خیلی مشکل است. فرم­هایی که در ظاهر به هیچ وجه رابطه­ی مستقیمی با آن­ها نداریم. چرا این فرم­ها ما را راضی می‌­کنند و ما را همانند چیزهای طبیعی، مانند گل و گیاه و منظره، که از نسل­‌ها قبل به آن­ها خو گرفته‌­ایم به حرکت درمی­‌آورند؟ همچنین می‌­شود این گونه تفسیر کرد که این موفقیت‌­ها و پیشرفت‌­ها به طور مشترک ذاتی ساختاری دارند. غیبت ضروری تزئینات و خالص شدن خط ها و شکل‌­ها برای دستیابی به شیوه­‌ای قابل اعتماد و صحیح کافی است. شیوه­‌ای که من نام آن را شیوه‌­ی راستگو گذاشته‌­ام. به این نتیجه رسیدم که یافتن کلمات مناسب برای بیان این مفاهیم دشوار است. وقتی این توضیحات را به دوستانم می‌­دادم، بارها به آن­ها گفتم که دورنمای آینده‌­ی نزدیک به طور مخوفی غمگین است. شاید بهتر باشد پیوستگی شدید بین کارهای ما و قانون‌­های فیزیکی را سرزنش کرد، اگرچه این گره‌­ها ما را به سمت یکنواختی مهلکی می­کشانند. من این بدبینی را عادلانه نمی­دانم. شاید با وابستگی به ابزارهای فنی بتوان همواره با آزادی کافی، شخصیت سازنده­‌ی کار را نشان داد. و اگر او یک هنرمند باشد، اجازه دهد اثر او حتی اگر در فرمان‌برداری محض تکنیک است، یک اثر هنری واقعی و کامل باشد» .

بال­‌ها و نیایش­‌ها
حساسیت کالاتراوا در مورد طراحی شهری بدون شک چیزی است که او را در رقابت­های لیسبون و همچنین در فعالیت اخیرش در منهتن و مسئولیت نمادینی که در کانون حمل و نقل مرکز تجاری جهانی ایفا کرد پیروز گرداند. به نظر می­رسد کالاتراوا عقیده دارد معماری می­تواند یک مکان مانند ایستگاه قطار را ترفیع دهد و به آن حالتی روحانی و معنوی ببخشد. جواب کالاتراوا در پاسخ به این پرسش که آیا تصور او این است که فضاهای راحت و انسانی بسازد یا قصدش رسیدن به چیز بیشتری است، مسائل بیشتری را در مورد روند آفرینش او آشکار می­‌کند. کالاتراوا می­گوید: «همه چیز مبنی بر انسان است، ولی در پیچیدگی­های انسان، حالات روحانی معنوی وجود دارد، وگرنه جمعیت زیادی از مردم برای دیدن سوراخی در گنبد بنای پانتئون در رم به آنجا نمی‌­رفتند. در مورد ایستگاه‌­های قطار چطور؟ اگر به نمونه‌­های ایستگاه­‌های مدرن در سوئیس، در زوریخ یا در باسل استناد کنی، برای مثال احساس می­کنی که در یک مرکز خرید هستی! به نظر می­‌رسد ترمینال مهم و مجلل مرکزی نیویورک از سیاره­ای دیگر آمده است! با تمجید کردن از ارزش‌های معنوی، معماری قادر است عاملی سازمان­دهنده برای اتفاقاتی بزرگ باشد، و اگر به آن فقط به عنوان حالتی عملکردی و کاربردی نگاه کنی هیچ چیزی را سازمان‌­دهی نمی­کنی. شما به فروشگاه­‌های خرید معمولی احساس خاصی ندارید. احساسی که من در هال مرکزی ترمینال بزرگ پیدا می­‌کنم حاصل هوشی خارق­‌العاده است. احساسی روحانی و معنوی، حتی در مکانی تجاری، ایستگاه بدون قربانی کردن کاربریش به جشنی بزرگ تبدیل می‌­شود. به همه­‌ی چیزهای تاب­خورده دور فضای خالی ترمینال نگاه کنید، به ساختمان سیگرَم، یا خود خیابان پارک. در آمریکا هیچ ساختمانی تا این اندازه به بنای پانتئون شباهت ندارد. به اِلمان‌­هایی که معماران در مرکز هال بزرگ قرار داده­‌اند نگاه کنید؛ یک ساعت و سکویی کوچک برای نشان دادن زمان­بندی­‌ها و خدمت­‌گذاری به مسافران. ما به زیبایی احتیاج داریم و زیبایی قادر به خلق چیزهای بزرگی است».
وقتی کالاتراوا نقشه‌­هایی را که برای کانون حمل و نقل جهانی در سر دارد توضیح می‌­داد فهرست مصالح مورد استفاده را این گونه برشمرد: «شیشه، استیل، بتن، سنگ و نور!» معمار می­‌داند در جایی که یکی از تلخ‌­ترین حوادث تاریخ آمریکا اتفاق افتاده است باید از نور استفاده کند. او حساسیت نیویورکی‌­ها را حتی قبل از طراحی بال­‌های ایستگاه جدیدش که از زمین برافراشته شده­‌اند می‌­دانست. با وجود نقش و نگارهای قدیمی و وسوسه­‌آمیز (هاله‌­ی بیزانسی دور صورت قدیسان، بال فرشتگان بالای طاق میثاق، بال‌های محافظ گورهای مصری)، فرم سقف شیشه­‌ای کالاتراوا پرنده­ای است که از دستان کودکی رها می‌­شود. این مجموعه­‌ی 2بیلیون دلاری نماد هر چیزی که باشد، نشان­دهنده‌­ی پیچیدگی بیش از اندازه‌­ی لایه‌­بندی حمل و نقل جنوب منهتن است که در قرن پیشرفت­های گسترده، بزرگنمایی‌­ها و تحولات و تغییر مسیرها زاده شده است. مایکل بلومبرگ، شهردار نیویورک، ضمن تأکید بر احساسات شخصی کالاتراوا در مورد اهمیت طراحی تعالی­‌بخش اظهار داشت: «امروز ما از طرح جدید ایستگاه مرکز شهر پرده­برداری می­‌کنیم و همچنان­که در حال بازسازی شهرمان هستیم، نسل­‌های آینده به این ساختمان­‌ها به عنوان تاریخچه­‌ای درست و صحیح از زمان ما نگاه می‌­کنند. آن­‌ها چه چیزی در کارهای پرتحرک کالاتراوا می­بینند؟ آن­ها خلاقیت در طراحی و استحکام در ساختار را می­بینند، ساختمانی که به نظر می­رسد پرواز می­‌کند و مانند یک همسایه­‌ی خوب خدمت­گذاری می­کند».

چالش عمودی
کالاتراوا اقدام جسورانه‌­ای کرد و از دنیای پل‌­های افقی که در حرفه­‌ی خود تا درجه­‌ی زیادی در طراحی آن­ها مهارت داشت به طراحی برج­‌های عمودی پرداخت، به طوری که به نظر می­‌رسد هم اکنون بیشتر بر این گونه طراحی­‌ها تمرکز می‌­کند. اخیراً کالاتراوا سه برج کاملاً متفاوت طراحی کرده است. ترنینگ تورسو، براساس پیکره­‌ی نیم­تنه‌­ی مردی که ترسیم کرده بود؛ برج ساوث استریت در نیویورک که از دوازده مکعب شیشه­‌ای بزرگ ساخته شده و الهام گرفته از سری تندیس‌­هایی است که او در 20 سال اخیر ساخته است؛ و از همه شگفت­‌انگیزتر برج مخروطی شیکاگو با 160 طبقه و ارتفاع 610 متر که بلندترین برج ایالات متحده خواهد شد. در هرنمونه معمار نشان می­‌دهد که به هیچ وجه احساس نمی‌­کند استفاده از برج به عنوان نماد یا تندیس منسوخ شده است. هم ترنینگ تورسو و هم برج ساوث استریت نظریه­‌ی او، یعنی استفاده از علم استاتیک برای نشان دادن حرکت ذاتی در مفهوم توده و حجم را در بر دارند. بر پایه‌­ی محاسبات ریاضی این آثار برای بیان پیام خود و بالا بردن احساسات از محدوده­‌ی خشک علوم فرار می‌­کنند، که البته تنها یک ساختمان فوق­‌العاده می­‌تواند این چیزها را در بر داشته باشد.
روزنامه‌­ی «نیویورک تایمز» برای توصیف تندیس‌­های کالاتراوا از برانکوزی یاد کرد، مقایسه‌­ای که به خودی خود شاید موجب رنجش شود، ولی به هرحال شاید هم این نکته درست باشد که کار کالاتراوای مهندس و معمار بیشتر به طرز فکر و هنر اوایل قرن بیستم متمایل است تا اواخر آن. کالاتراوا جمله­‌ی معروف انیشتین را نقل می‌­کند که: «خداوند با جهانیان تخته نرد بازی نمی­‌کند». هرچند استاد فیزیک مدرن در همان حال، نسبت به پیشرفت‌های جدید نظریه­‌ی کوانتوم و به ویژه برهان خطاهای تخمینی ورنر هایزنبرگ عکس­العمل نشان می­داد که بر پایه­‌ی قواعد پدیده‌­های درون اتمی است (هرچه موقعیت با دقت بیشتری تخمین زده شود در عوض سرعت با دقت کمتری مشخص می‌­شود و برعکس). با اینکه بسیاری از هنرمندان و معماران از آن تاریخ (1927) برهان زمان‌­های غیر منتظره را در کارهای خود دخیل کردند، کالاتراوا در موقعیت دیگری به سر می­برد. برای مثال در کارهای او احجام افلاطونی بیشتر از پیچیدگی‌­هایی که توسط تئوری­‌های بنوا ماندلبروت توضیح داده شد، به کار برده می‌­شوند. کالاتراوا می‌­گوید: «در دهه‌­ی 1980 به راستی تئوری آشوب و منابع دیگری از ریاضیات در معماری‌های آزمایشی برای پیشگویی حرکت در چیزهای متغیر و حتی آب و هوا به کار می‌­رفت. ولی در جمله‌­ی معروف انیشتین نکته‌­ای اصولی وجود دارد که دوست دارم روی آن تاکید کنم. نظم وجود دارد! و من وسوسه شدم بگویم ما فراتر از تئوری آشوب رفته­ایم و به فکر ایجاد نظامی برای طراحی هستیم. من به شخصه هیچ گاه نمی­خواستم چیزی ساده به غیر از اصول طراحی را به معماری تسلیم کنم. همیشه به هندسه­‌ی خالص و حرکت کنترل‌­شده رجوع کرده­‌ام. تنها زمانی که شانس و اتفاق می­‌تواند وارد کار من شود زمانی است که اسکیس می­کشم.من توجه کرده­ام کسانی که بر پایه‌­ی شانس و فرم‌­های نامعلوم چیزی طراحی می­کنند، هنگامی که تلاش می­کنند به کار خود کمال ببخشند باید به طور قطع به ریاضیات و محاسبه‌­ی دقیق رجوع کنند. افرادی مانند دنیل لیبسکیند که با افتخار به گذشته­‌ی خود اشاره می‌­کنند بر مهم بودن نقش ریاضیات در کارهای خود تاکید دارند و کاملاً معلوم است که علم مهندسی در کارهای معماری آن­ها بسیار مهم و ضروری بوده است. ممکن است خیلی جسور باشم که بگویم من همواره بازی را از مرکز شروع می­‌کنم» [15].

کلکسیونی از مروارید
مشخص است که سانتیاگو کالاتراوا در 55سالگی به مرحله‌­ی بلوغ حرفه‌­ای و مسیر خود رسیده است. همان طور که کارهای او نشان می‌­دهند او به هیچ وجه قصد ندارد با گذشت زمان کارهای خسته­‌کننده و یکنواخت انجام دهد. پی بردن به اینکه کالاتراوا از کجا آمده آسان است، اما روشن نیست در آینده به کجا خواهد رفت. این نکته‌­ای کلیدی است برای درک اندیشه­‌ی او. خود کالاتراوا می­‌گوید: «تصور کن نمی­دانی به کجا می­روی، باری که همراه خود داری درون و وجود توست. این برای من تقریباً وضعیتی شبیه به پارانویا یا شاید شیزوفرنی است. حسی که من دارم محصول 14 سال آموزش دانشگاهی است. با ریاضیات آشنا شدم و به آن عشق می­‌ورزم. وقتی به کارهای پیکاسو، سزان یا ماتیس نگاه می‌­کنم باید توجه کنم که آنان جز در جزئیات محدودی از کارهایشان هیچ گاه به انتزاع و آبستره روی نیاورده‌­اند! این هنرمندان کار می‌­کردند تا احساسی خلق کنند. من هم متولد دنیای آن­ها هستم. مدت مدیدی است که تحت تأثیر عبارت ساده‌­ای از میکلانژ قرار گرفته­‌ام. او می­‌گوید استفاده از بدن انسان به عنوان وسیله‌­ای برای القای حالت مهم است و همیشه هم مهم خواهد بود».
اهمیتی ندارد ریاضیات و علوم مهندسی در کارهای کالاتراوا چقدر مهم هستند، این هنر و احساس است که او را به سمت خلق آثاری می­‌برد که برتر از محاسبات ریاضی و منطقی است. کالاتراوا می­گوید: «زندگی مانند جمع کردن مروارید است. یکی را در اینجا پیدا می‌­کنی و دیگری را در جای دیگر از مسیر خود. احساس در معماری چیست؟ عشق است، عشقی که معمار به دیگران می‌­بخشد. یک راز بزرگ در هنر معماری وجود دارد و آن طبیعت بشردوستانه‌­ی آن است. انسان­دوستی از عملکردی بودن آن قابل درک است. ساختمان به واسطه­‌ی عشق به انسانهاست که عملکرد خوبی پیدا می‌­کند. راز بشر دوستی معماری در کارآیی آن است. زیبایی توسط بصیرت یا ذکاوت عرضه می‌­شود. در معماری ترسیم جزئیات ضروری است. همه‌­ی حرکات به جز احساسی که تو را در مسیرت قرار داده، حرکت هوش و ذکاوت است. معماری چیزی است که می‌­تواند ویرانه‌­های زیبا بسازد.

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

استودیو طراحی فنی مهندسی جلالی

طراحی
مشاوره
نظارت
اجرا